علم حصولی و حضوری
طاهره ابراهیمی پور
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
مقدمه
این تحقیق در رابطه با علم و انقسام آن به دو قسم حصولی و حضوری صورت گرفته است. برخی علم را از امور بدیهی و برخی دیگر از امور اکتسابی و نظری می دانند.از نظر ملاصدرا، بحث از علم و ویژگی های در فلسفه اولی مورد بحث قرار می گیرد. علم همان شناخت است، که به 3 دسته تقسیم می شود. برخی فیلسوفان علم را مندرج در مقوله ی کیف و از نوع کیفیات نفسانی می دانند. در این مقاله به موضوعاتی پرداخته شده که به طور مختصر به بیان آن ها می پردازیم: بدیهی بودن وجود علم و مفهوم آن- شناخت حصولی و حضوری و این که به چه نحو صورت می پذیرد؟- دلایل مقایسه ی علم حصولی و حضوری- حصر علم در حصولی و حضوری، که علم یا با واسطه است یا بدون واسطه.بعضی این حصر را عقلی و برخی عقلی نمی دانند.در بررسی علم حضوری آن را سنگ بنای معارف بشری و بنیادی ترین موضوع در فلسفه ی معرفت می دانند، که البته با توجه به نقش اساسی علم حضوری بیش تر به علم حصولی پرداخته شده است. مفهوم ادراک حضوری به وسیله ی نوافلاطونیان پدید آمد. در فلسفه ی اسلامی، برای اولین بار ابن سینا مسئله ی علم حضوری و حصولی را در زمینه ی علم شیء به ذات خود مطرح کرد و بیش از همه علامه طباطبائی در بهره وری از علم حضوری نقش داشته است. واژه ی معرفت حضوری نیز با معرفت شهودی تفاوت دارد. هم چنین در این موضع به بررسی علل کم توجهی به علم حضوری نیز پرداخته شده.کلید واژه ها عبارت انداز:علم- علم حصولی- علم حضوری علم: علم به کسر عین به معنا ی دانش است و گاه اطلاق می شود به آن چه مبدء انکشاف معلوم است.
در این که آیا علم قابل تعریف و شناسایی هست یا نه واز امور بدیهی است یا از امور نظری و اکتسابی مورد اختلاف است.
امام رازی گوید: علم از امور بدیهی است زیرا آن چه غیر علم است به علم شناخته می شود اگر بخواهیم علم را تعریف کنیم دور محال لازم می آید.و هم چنین هرکس به ضرورت و وجدان به وجود خود عالم است وعلم هر کس به وجود خود علم خاص بدیهی است و بداهت خاص مستلزم بداهت عام است . علم از امور ی است که انیت آن عین ماهیت آن است و از این جهت تعریف آن ممکن نیست زیرا حدود مرکب از اجناس و فصول اند و امور بسیطه دارا جنس فصل نمی باشندو از این جهت قابل تعریف نمی با شندو چون بسیط است قابل انقسام نیست .علم را اطلاقات چندی است به این قرار:1- ادراک مطلق 2-تصدیق مطلق 3-تصدیق یقینی 4- آن چه شامل یقین و تصور می شود 5- صورت حاصله ی از اشیاء در ذهن 6- یقین تنها 7- توهم و تعقل تخیل 8- ادراک کلی 9- ادراکمرکب اعم از تصور و تصدیق 10- نفس مسائل مدالاه 11- ادراک مسائل از روی دلیل 12- ملکه ای که حاصل شود از ادراک مسائل .
غزالی علم را از امو ر اکتسابی و نظری می داند و دو تعریف برای آن کرده است.کسانی که علم را از امور قابل تعریف می دانند و تعاریف مختلفی را برای آن بیان کرده اندعبارت اند از:متکلمان گویند:علم عبارت از صفتی است که موجب تمیز اشیاء از یکدیگر می شود و علم واجب الوجود عبارت از صفت ازلیه ایست که تعلق آن به امور موجب انکشاف می شود و به عبارت دیگر موجب کشف حقایق است و بلکه عین اشیاء است.
علم نزد حکمای مشاء شامل شک و وهم و یقین می شود وگویند علم عبارت از ادراک مطلق یا حصول صور اشیاء نزد عقل است و آن اعم از صور یقینی یا وهمی و شکی است.ولکن علم از نظر متکلمان فقط شامل یقینیات می شود .
ابن سینا علم را ماهیة عرضی و از مقوله اعراض می داند و نوع حصولی آن را صور مرتسمه در ذهن یا درعقل می داند .
حکما گویند علم عبارت از صور حاصله ی از اشیاء نزد عقل می باشد چه آن که نفس معلوم باشد که علم حضوری است ویا به واسطه ی معلوم باشد که علم حصولی است.یقینی باشد یا وهمی وشکی، علم به کنه باشد یا به وجه .
ملاصدرا گوید:علامیت و معلومیت بالذات صفت وجوداست نه صفت ماهیت و علم عبارت از نفس وجود است.
شیخ شهاب الدین سهروردی علم را عبارت از ظهور وظهور را عبارت از نفس ذات نور می داند و بالجمله علم به اشیائی که وجود آن ها غایب از ذات ما می باشد از راه تمثل صور آن هاست اعم از معدومات و موجودات و علوم خیالیه و حسیه.عال در آلت حس و تخیل نمی باشند بلکه این آلات مثل آینه و مظاهرند .
میرسید شریف گوید: علم در لغت به معنای دانستن می باشد و بردو قسم است علم قدیم و علم حادث.علم قدیم،علم قائم بالذات است و شبیه معلوم محدثه نمی باشد و مخصوص به ذات حق تعالی است.علم محدث هم یا بدیهی است یا اکتسابی و نظری.
ارسطو بحث از علم را مقدم بر سایر مباحث قرار داده است وچنین آغاز کرده است که علم انسان از چه راه و به چه نحو حاصل می گردد.
علم حصولی: حصول یعنی وجود بعد از عدم و حصول شیء در ذهن بر دو نحو است: یکی یه نحو وجود و عروض عرض برمعروض خود مانند حصول سیاهی برای جسم و دیگری به نحو اتصاف و حمل که مقتضی وجود موصوف و مثبت له است نه مثبت زیرا ممکن است که مثبت له متصف به امری انتزاعی باشد.صوری که از اشیاء عینی خارجی در ذهن حاصل می شود معلوم بالذات اند و اشیاء خارجی و عینی که محکی عنه آن صورند معلوم بالعرض اند.در هر حال نحوه علم به اشیاء را که به واسطه ی حصول صورتی از معلوم عینی حاصل می شود علم حصولی می نامند.علم حصولی را علم انطباعی هم می گویند.
علم حضوری: علم مجردات را به ذات خود علم حضوری می نامند و گاه صور علمیه درصورتی که عین امرخارجی باشند و معلوم بعینه و بنفسه و بذاته نزد مدرک حاضر باشد آن را علم حضوری می نامند که معلوم بنفسه حاضر نزد مدرک است نه به صورت و مثالش مانند علم انسان به ذات و صفات خود و مانند علم به صور ذهنیه ی قائم به نفس و علم مجردات به ذات خود و دیگری علم علت به معلولات که به نفس حضور معلولات نزد علت است زیرا علت در مرتبه ی علیت واجد جمیع کمالات و مراتب و وجودات معلولات خود می باشد .
متن:
کلامی از صدرالمتألهین:«از جمله اموری که بر موجود مطلق بدون آن که نیازمند آن باشد که در قالب یک نوع طبیعی یا تعلیمی درآید، عارض می شود آن است که علم،عالم و معلوم می باشد.بنابراین شایسته است بحث از علم و احکام و ویژگی های آن در فلسفه ی اولی آورده شود، زیرا فلسفه،دانشی است که از احوال کلی عارض بر موجود مطلق بحث می کند»
علم و شناخت از مفاهیم بدیهی است و نیاز به تعریف حقیقی ندارد و اگر تعاریفی برای آن ذکر شود از قبیل مرادفات است که تعریف حقیقی منطقی به شمار نمی رود و به اصطلاح تعریف شرح اللفظی است و مفهوم علم نه تنها نیازمند به تعریف نیست که اساسآ تعریف آن امکان نداردزیرا مفهوم واضح تری از آن وجود نداردکه آن را تعریف کند.
تفاوت شناخت با شناخت شناسی:شناخت شناسی تعریف دارد و شناخت نه.
مقوله ی شناخت یا علم به سه دسته که دارای اهمیت بیش تری هستند تقسیم می شوند که عبارت اند از:1-شناخت حصولی و حضوری 2-شناخت تصوری و تصدیقی 3- شناخت کلی وجزئی
برخی فیلسوفان علم را مندرج درمقوله ی کیف و از نوع کیفیات نفسانی می دانند.
بحث هایی که از نقطه نظر هستی شناسی در علم مطرح است، عبارت اند از: تجرد علم و عالم_ماهیت علم _ اتحاد علم و عالم و معلوم .
وجود علم ومفهوم آن هردو بدیهی است زیرا ما نیازی نداریم قضیه ی(علم وجود دارد) را اثبات کنیم زیرا مابالبداهه مصادیق علم را در خود می یابیم و احتیاجی نیست برای علم، معرف ارائه دهیم؛ چرا که مفهومش نیز بدیهی است و قضایایی مثل (من علم دارم) قضایای وجدانی اند که از جمله قضایای بدیهی هم می باشند.
علم تعریف حدی و یا رسمی ندارد.زیرا تعریف حدی از جنس و فصل تشکیل می شود در حالی که«علم» اساساًیک مفهوم ماهوی نیست بلکه از معقولات ثانیه ی فلسفی است و واجب تعالی نیز مصداق آن است.غرض از تعریف علم بیان رو شن ترین خواص و ویژگی ها است مانند این که علم، حضور مجردی برای مجردی است که این خواص ما را در تمیز مصادیق علم یاری می دهد .
با اثبات تجرد علم مهر بطلان بر فلسفه ی ماتریالیسم خواهد خورد و منجر به اثبات موجودات مجرد دیگر و امور ترانس فیزیکی خواهد شد زیرا آنان در مسئله ی وجودخدا و روح و فرشتگان تشکیک وارد می کنند یا منکر می شوند اما پدیده ی علم و ادراک را نمی توانند منکر شوند که با اثبات این مقوله آنان باید امکان وجود مجرداتی مانند خداوند را نیز بپذیرند.در مجردات علم حصولی راه ندارد زیرا علم حصولی مخصوص نفس متعلق به ماده است .
اتحاد علم، عالم و معلوم
معنا ی حاصل بودن علم برای ما چیزی جز حصول معلوم برای ما نیست زیرا علم همان معلوم بالذات است و حصول و حضور یک شیء، همان وجودش است و وجود یک شیء نیز خود آن شیء می باشد و حصول معلوم برای عالم،معنایی جز اتحاد عالم با آن ندارد. خواه معلوم حضوری باشد و یا حصولی.چون معلوم حضوری اگر جوهر قائم به خود باشد، وجودش برای خودش خواهد بود. در عین حال وجودش برای عالم نیز هست پس باید عالم با او متحد باشد . هم چنین معلوم حصولی موجودیتش برای عالم است. خواه جوهری باشد که وجودش برای خودش هست و یا وجودش برای دیگری باشد و چون وجودش برای عالم هست، لازم می آید علم با معلوم متحد باشد .
شناخت حصولی و حضوری
علم یا بدون واسطه به ذات معلوم تعلق می گیرد و وجود واقعی و هستی و عینی معلوم برای عالم منکشف می گردد و یا وجود خارجی آن ها مورد شهود و آگاهی عالم قرار نمی گیرد، بلکه شخص از راه واسطه ای که نشان دهنده ی معلوم است و اصطلاحا صورت یا مفهوم ذهنی نامیده می شود از آن آگاه می گردد.که اولی را علم حضوری و دومی را علم حصولی می نامیم. که این یک تقسیم عقلی است و دائر بین نفی و اثبات است و علم از این دو قسم خارج نیست.از مصادیق علم حضوری آگاهی ما از حالات روانی و احساسات و عواطف خودمان(ترس،محبت، تصمیم واراده) و همچنین آگاهی هر کس از وجود خودش استکه حتی سوفیست ها هم نتوانسته اند آن را رد کنند.حتی شک هم با علم حضوی برای انسان معلوم است و اگر کسی درهمه چیز شک کند، خود وجود شک، دیگر برای او مشکوک نیست بلکه معلوم حضوری است. این شناخت یقینی همان است که دکارت یقین کرد:«شک می کنم، پس هستم.»
خود صورت ها و مفاهیم ذهنی با علم حضوری معلومند و آگاهی نفس ما از آن ها به وسیله ی صورت یا مفهوم دیگری حاصل نمی شود و اگر قرار بر این بود، در مورد هر علمی، بی نهایت مفاهیم و صورت های ذهنی تحقق می یافت .
صورت های ذهنی از آن جهت که با علم حضوری درک می شوند خودشان عین علم حضوری هستند و از سوی دیگر آن ها علم حصولی به اشیاء خارجی هستند.
صورت ها ومفاهیم ذهنی، خاصیت مرآتیت و بیرون نمایی و وسیله ای برای شناخت خارجیات هستند، علم حصولی به شمار می روند و از آن جهت که خودشان نزد نفس حاضر هستند،علم حضوری اند.
مثال آینه:
1- نگاه استقلالی: هنکامی که به خود آینه نگاه می کنیم که مثلا شکسته نباشد، با علم حضوری صورت های ذهنی درک می شوند.
2-نگاه آلی و ابزاری: هنگامی که بخواهیم صورت خود را درآن ببینیم که توجه اصلی معطوف خودمان است، وسیله ای برای شناختن اشیاء خارجی هستند که علم حصولی اند.
این ها تفکیک دو حیثیت هستند.در عین داشتن حیثیت علم حصولی، حیثیت علم حضوری بودن را نیز داشته باشند .مانند: آگاهی از ویژگی های بدن که از راه دیدن و لمس کردن است و سایر حواس با وساطت صورت ذهنی و از طریق علم حصولی آگاه می شویم.
در علم حصولی، صورت علمیه را معلوم بالذات که با علم حضوری معلوم است و شیء خارجی را معلوم بالعرض گویند. در علم حضوری ذات معلوم نز عالم حاضر بوده و این از شؤون وجود عالم است و وجودجداگانه ای از وجود عالم ندارد و وجود عالم هم مصداق عالم است و هم مصداق علم .
آن چه که در بحث وجود ذهنی به اثبات رسید در حقیقت همان علم حصولی ما به اشیاء است.
وجودی که ملاک شخصیت و ترتب اثار است، علم حضوری است .
دلیل از مقایسه ی علم حصولی و حضوری علم حضوری بر خلاف حصولی امری شخصی و غیر قابل انتقال به دیگران است و در مقام انکار و یا تردید نمی توان به روش عام مانند تجربه و یا برهان درباره ی آن داوری کرد و راهی جز ارجاع به دریافت شخصی وجود ندارد.مثل پدیده ی درد.
در علوم تجربی و دانش های برهانی که مقید به روش اند،علم حضوری جایی ندارد.مهم ترین ویژگی این علوم خصلت همگانی بودن آن هاست و علم حضوری فاقد این ویژگی هاست. در علم حصولی خطا و صواب هر دو راه می یابند زیرا ممکن است صورت واقعی شیء نزد عالم حاصل شود و ممکن است حاصل نشود.درعلم حصولی هم خطای حس و هم خطای فکر هر دو راه رخ می دهند .
حصر علم در حصولی و حضوری
این حصر، حصری عقلی است نه استقرائی.
بیان1- یا واسطه ای در کار است(حصولی) یا واسطه ای در کار نیست(حضوری)
بیان2- یا معلوم با ماهیت خود نزد عالم است(حصولی) یا با وجود خویش(حضوری) و عقلاً امکان نداردکه در یک مورد شناخت و آگاهی وجود داشته باشد و آن شناخت نه علم حصولی باشد و نه علم حضوری .چون برای معلوم غیر از وجود وماهیت چیزی جز عدم نیست و عدم هلاکت و بطلان محض است، حصر عقلی خواهیم داشت.اما حکما عملاً از اقسام علم کاسته اند و در این صورت حصر عقلی نخواهد بود. دایره گستره علم حصولی وسیع تر از ماهیات است و مفاهیم به معنای معقولات ثانوی فلسفی بخش دیگری از علم حصولی را تشکیل می دهد.
محتوای ذهن را ماهیات و مفاهیم تشکیل می دهند و در این صورت اگر ذهنیات اعم از ماهیات باشند حصر دوم مخدوش می شود. مگر آن که بگوییم معلوم از طریق مفهومش،به معنای عام شامل ماهیت هم می شود، نزد عالم حاصل است و یا با خویش برای عالم حاضر است و چون غیر از مفهوم وجود امر محصل دیگری نیست لذا این حصر، حصر عقلی خواهد بود.
اگر ریشه ی اصلی خطاپذیری وجود واسطه است و علم با واسطه علم حصولی است.پس این علم، ضمانتی برای صدق ندارد .ما راهی برای کشف انطباق واسطه بر معلوم خارجی نداریم . زیرا صورت ذهنی که یک طرف مطابقت است نزد ماست اما طرف دیگر یعنی جهان خارج را نیز باید بی واسطه و مستقیم بدانیم. این امر در صورتی محقق است که بتوان علم حصولی را سرانجام به علم حضوری منتهی کرد و ذهن سر بر بالین شهود گذارد و به همین دلیل است که در فلسفه و منطق سلسله ی معارف نظر را به معارف بدیهی می رسانند و بدیهیات شهودی اصالت پیدا می کنند یعنی علم حضوری سنگ بنای معارف بشر است انتظار می رود که فلسفه به عنوان علمی ازشهودآغاز کند و عرفان نظری هم جهان را براساس مکاشفات تفسیر کند اما. پس تفاوت فلسفه و عرفان چیست که فلسفه هم به شهود منتهی شود و استدلالی از عرفان شهودی متمایر شود، حال آن که سرانجم هردو به یک جا رسیدند .
علم حضوری
سرچسمه خلقت خواندن و یادگرفتن و علم آموزی است که این خواندن تنها با حضور خود معنا می یابد.
علم حقیقی نور است.«من عرف نفسه فقد عرف ربٌه»،علم نفس کلید همه علم هاست. به عقیده ملاصدرا حصول تابع حضور است و علم چیزی جز نور و حضور نمی باشد و علم چیزی جز حضور وجود بدون پرده نیست وبدون معرفت نفس نمی توان از نور علم و حضور سخن گفت. کسی دارای ایمان حقیقی است که به مقام نور روح رسیده باشد.مؤمن حقیقی کسی است که عارف به خداست و این نور را خدای تعالی از خود بر دل مؤمن می افکند که بدان نور همه چیز را درک کند .
علم حضوری زیربنایی ترین و بنیاد ترین موضوع در فلسفه ی معرفت و فلسفه الاهی و سنگ بنای مابعدالطبیعه متعالی است که البته معرفت شناسان با وجود نقش اساسی وبس مؤثر علم حضوری بیش تر به علم حصولی پرداخته اند و علم حضوری را مورد بی مهری قرار داده اند.در حالی که با توجه به تقسیم علم به این دو دسته باید به طور یکسان مورد توجه قرار می گرفته اند .
فیلسوفان اسلامی در شاخه های علم النفس فلسفی، هستی شناسی علم و الاهیات بالمعنی الاخص، درباره علم حضوری بحث کرده اند هرچند رویکرد آنان بیش تر هستی شناسانه است اما کارکردهای معرفت شناختی هم دارند .هم چنین دلیل خارج بودن علم حضوری از موضوع منطق این است که علوم و فنون بر علم حصولی مبتنی اند .
سیر تاریخی علم حضوری
نخستین بار مفهوم ادراک حضوری و مفاهیم مشابه آن مانند اشراق به وسیله ی نو افلاطونیان به ویژه افلوطین پدید آمد و بعدها توسط پروکلوس پایان یافت.این اصطلاح درآثار فیلسوفانی مثل سوفسطائیان، ملطی،سقراط و افلاطون و ارسطو و...یافت نمی شود.در دوران جدید، جان لاک که فیلسوف تجربه گراست از علم درونی یاد می کند که تاحدودی با علم حضوری انطباق دارد. در قرن هجدهم که عصر روشن گرایی و عقل گرایی و علم حصولی است، هیچ یک از شخصیت های علمی از جمله هیوم و کانت سخنی در زمینه ی علم حضوری ندارند. ظهور متکلمان الاهیات لیبرال، مانند شلایر ماخر و طرح مسئله تجربه دینی و گسترش مکاشفات عرفانی، توجه غربیان را به علم حضوری آشکار کرد.
در فلسفه اسلامی، ابن سینا برای اولین بار مسئله ی علم حضوری و حصولی را در زمینه علم شیء به ذات خود مطرح کرد.شیخ اشراق نیز چیستی علم حضوری را به طور جامع و مفصل عرضه کرد و مراتب دیگری برای آن در نظر گرفت و وی نخستین فیلسوف مسلمانی است که در بسط و تعمیق علم حضوری کوشش فراوان کرد و سپس شاگردان مکتب سهروردی این راه را دنبال کردند.
عارفان مسلمان به ویژه مکتب ابن عربی که فصل وسیعی را در زمینه شهود و مراتب آن بنیان نهادند، از علم حضوری نیز استفاده کرده اند.
فخر رازی متکلم اشعری مذهب و از منتقدان جدی حکمت مشاء و سعدالدین تفتازانی، متکلم ماتریدی نیز در زمینه ی علم حضور توجهاتی کرده اند.
صدرالمتألهین شیرازی بیش از حکیمان و متکلمان دیگر مباحث علم حضوری را گسترش داد. و وی مسائلی(علم اللهی ، علم نفس به ذات و...) را از مصادیق علم حضوری می داند و شاگردان وی که به کاربرد مباحث هستی شناختی، معرفت شناختی وانسان شناختی علم حضوری توجه داشته اند عبارت اند از: ملا حسین فیض کاشانی_میر قوام الدین محمد رازی_فیاض لاهیجی_ سید احمد علوی عاملی_ علی نقی بن احمد بهبهانی_ علیقلی بن قرچفای خان.
بیش از همه علامه طباطبایی در احیای فلسفه جدید(حکمت نو صدرایی) و بهره وری از علم حضوری نقش داشته است و شاگردان وی نیز در بسط دیدگاه های وی تلاش فراوان کرده اند، که عبارت اند از:
جوادی آملی_ جعفر سبحانی_ حسن زاده عاملی_ مهدی حائری یزدی_مصباح یزدی.
واژه معرفت حضوری در فلسفه ی اسلامی با معرفت شهودی در فلسفه ارسطو و برگسون و حکیمان مغرب زمین،تفاوت اساسی دارد. زیرا معرفت شهودی در برابر معرفت استدلالی است و معرفت شهودی بسیاری از حکیمان غربی، مصداق علم حصولی است و در برابر معرفت استدلالی است .
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |